۷ رمان مشهور علیه نژادپرستی
نژادپرستی و تفکیک انسانها بر اساس رنگ پوست، شاید در کنار جنگ از سیاهترین ابعاد تاریخ تمدن بشری و زندگی اجتماعی در عصر مدرنتیته باشد. پدیدهای که در اروپا و آمریکا و آفریقای جنوبی مبارزات بسیار زیادی را در پی داشته تا به لغو قانون بردگی منجر شده است. با این همه تبعیض نژادی همچنان در بسیاری از کشورها از جمله آمریکا برقرار است و روزی نیست که نحوه برخورد خشونتبار پلیس این کشور با سیاهپوستان که بعضا منجر به تقل آنها هم میشود چیزی نشنویم. اگر کار رزا پارکس در ندادن صندلیاش در اتوبوس به یک سفیدپوست عملی قهرمانانه تلقی میشود که واقعا هم هست، نوشتن و ثبت آنچه بر سیاهان گذشته و میگذرد و تبعیضهایی که در اقلیت نگهداشتن آنها بهوجود میآورد هم قابل تحسین است.
خیلی از نویسندگان چه سفیدپوست و چه سیاهپوست در قالب داستان و رمان از این مناسبات نادرست و غیرعادلانه نوشتهاند. همه ما داستان هاکبریفین و دوست سیاهپوستش را خواندهایم و کارتونش را هم تماشا کردهایم. داستانهایی که از نژادپرستی میگویند اما همیشه به شیرینی هاکلبریفین نیستند و تلخیهای زیادی را روایت میکنند. اینجا هفت رمان که هرکدام بهنوعی موضوع نژادپرستی و برخورد با انسانها بهصرف رنگ پوست را دستمایه خود قرار دادهاند را به شما معرفی میکنیم. شاید در هیچ بیانیه و مانیفستی به اندازه یک رمان خوب نتوان درد و رنجی که نژادپرستی به دیگری تحمیل میکند را تصور کرد.
برو دیدهبانی بگمار
برو دیدهبانی بگمار داستانی است از زبان یک دختر جوان با همان شخصیتهای کشتن مرغ مقلد که در سال ۱۹۶۰ منتشر شد و ماجراهای بیست سال بعد را روایت میکند.
جین لوییز، شخصیت اصلی داستان، به شهر زادگاهش میکم در آلاباما بازمیگردد تا با خانوادهاش دیدار کند. بخشهای اول کتاب بازگشت او و ماجراهای روز شهر را روایت میکند. تجدید دیدار جین با خانواده، و دیدن هنری کلینتون، دوست دوران کودکیاش بخشهایی از این اتفاقات هستند. مابقی وقایع این رمان مضمونی ضد نژادپرستی دارد و قهرمان داستان بهدبنال این حقیقت است که پدرش همان مرد شریف و بزرگواریست که در کودکی از او سراغ داشته؟ کسی که مخالف نژادپرستی بوده و به آدمهای فارغ از رنگشان نگاه میکرده؟ یا نه آدم دیگری ست؟ ندای درن او راحتش نمیگذارد اما با وجود همه قضاوتها و خوددرگیریها و تردیدها او به یک چیز ایمان پیدا میکند: اینکه دیدهبان هرکسی وجدان اوست.
رمان برو دیدهبانی بگما در واقع قبل از کشتن مرغ مقلد نوشته شده اما داستان آن مربوط به حدود بیست سال پس از وقایع کتاب اول میشود. گمان میرفت دستنوشته این کتاب گم شده باشد، اما توسط وکیل خانم لی پیدا شد و در همان انتشار دو میلیون نسخه از این کتاب بهزیر چاپ رفت و تنها چند ساعت پس از عرضه در رتبه نخست فهرست کتابهای پرفروش سایت آمازون قرار گرفت. کتاب همچنین جوایز متعددی ازجمله جایزهی پولیتزر را از آن خود کرده است.
نکته جالب کتاب نشان دادن ارتباط مخفی و پنهان مردسالاری و نژادپرستی است. دختری که از زمان بچگی تنها همبازیاش پسرها بودهاند و مادری نبوده که بلوغ و ورودش به دنیای زنها را به او توضیح دهد حالا در دوران جوانیاش آن قدر از دنیای زنها دور است که مدام به او یادآوری میکنند که یک زن اصیل اینطور رفتار نمیکند و ظرافتهای زنانه را به او آموزش میدهند.
بخوانید: ۵ کتاب برتر آمریکا به انتخاب نشریه بیزنس اینسایدر!
قربانی
رمان «قربانی» چاپ سال ۲۰۱۵ است و موضوعی اجتماعی با مضمون نژادپرستی دارد. میتوان گفت که داستان تم پلیسی دارد اما واقعا پلیسی نیست و نویسنده در بستر داستانی مذکور مفاهیمی روانکاوانه و روانشناسانه را نیز مطرح میکند.
این کتاب درواقع روایتی است از اتفاقاتی که در سیستم دولتی و دستگاه پلیس آمریکا برای سیاهپوستان میافتد و زندگی دختر نوجوان ۱۳ ساله سیاهپوستی را به تصویر میکشد که مدعی میشود مورد تعرض گروهی قرار گرفته و داستان با این موضوع شروع میشود. در ادامه برای خواننده روشن میشود که احتمالا یکی از افرادی که در این تعرض گروهی دخیل بودند، پلیس هستند. به همین بهانه مشکلاتی که سیاهپوستان با سیستم ادارات پلیس در آمریکا دارند نیز بیان میشود.
علی قانع مترجم این رمان میگوید: «قربانی» نیز مانند سایر آثار کرول اوتس پایانی باز دارد و نویسنده قضاوت و تصمیمگیری نهایی درباره اینکه واقعا چه اتفاقی افتاده و چه کسی قربانی است را به برعهده خود خواننده میگذارد. در این رمان با مرگ چند شخصیت مواجه میشویم که نسبت به هر کدام از این مرگها خوانشها و برداشتهای گوناگونی میتوان داشت و این خواننده است که باید در ذهن خود قضاوت و قربانی را مشخص کند.
جویس کرول اوتس همچنین جوایزی مثل جایزه ملی کتاب (۱۹۷۰)، جایزه ادبی برام استوکر (۱۹۹۶)، جایزه منتقدین ادبی (۲۰۰۳)، جایزه ادبی تریبون شیکاگو (۲۰۰۶)، مدال ملی علوم انسانی (۲۰۱۰)، دکتری افتخاری هنر در دانشگاه پنسیلوانیا (۲۰۱۱) و نامزد جایزه ادبی پولیتزر برای داستان آب سیاه (۱۹۹۳) و نامزد جایزه ادبی پِن فاکنر برای رمان چیزی که من برایش زندگی می کردم (۱۹۹۵) را نیز در کارنامه دارد و برای دریافت جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۶ نیز نامزد شده بود.
بخوانید: ۷ کتاب اقتصادی درباره فقر و چگونگی مواجهه درست با آن
از ما نیست
کتاب از ما نیست روایت زندگی مستند علی دیزائی است. زندگی پرماجرای جذاب و جالبی که پایانش محاکمه بود و به پیروزی او در دادگاه انجامید. علی دیزائی در سال ۱۳۴۱ در تهران متولد شد و در ۱۱ سالگی به انگلستان مهاجرت کرد. او در آن کشور دانشآموخته رشته حقوق شد و در سال ۱۹۸۶ بهعنوا نخستین افسر مهاجر به پلیس بریتانیا پیوست. اما در سال ۲۰۰۱ در پی اتهامات شگفت و دسیسههای نژادی به دادگاه فراخوانده شد. پس از دو سال محاکمهای جنجالی پیروز شد. محاکمه وی ضوابط پلیس بریتانیا را برای همیشه دگرگون کرد.
از ما نیست داستانی هیجانانگیز است و توسط کسی گفته شده که همه حقیقت ماجرای ظهور و سقوط پلیسهای خودسر که قصد تخریب دیزایی را داشتند، میداند. دیزائی اکنون سرهنگ پلیس مونزلو در غرب لندن و همچنین مشاور حقوقی سازمان پلیس رنگینپوست است. روایت زندگی و محاکمه او از پرشنوندهترین برنامههای رادیویی بیبیسی بوده و هست. همچنین این کتاب از پرفروشترین کتابهای سال در انگلستان شد.
بخوانید: ۸ رمان فمینیستی که باید بخوانیم
نفرتی که تو میکاری
کتاب نفرتی که تو میکاری نوشته رمان آنجی توماس، داستان دختری شانزده ساله آفریقایی-آمریکایی بهنام استار کارتر است که تنها رنگ تیره پوستش مرگش را باعث میشود. کتاب برای نخستین بار در سال ۲۰۱۷ منتشر شدو بلافاصله در فهرست پرفروشترین کتابهای ژانر نوجوانان قرار گرفت و حدود یک سال جایگاه هوذ را دررتبهی اول این فهرست حفظ کرد.
داستان از جایی آغاز میشود که استار همراه با بهترین دوستش خلیل در حال بازگشت از میهمانی است. خلیل، که به تازگی شغل جدید و خطرناکی را انتخاب کرده است، توسط پلیس دستگیر میشود.پلیس ماشین خلیل را تنها به خاطر چراغ شکسته ماشین متوقف میکند اما درپی یک درگیری خیلی ساده، پلیس به خلیل شلیک میکند و استار شاهد مرگ بهترین دوستش میشود. استار در ادامه داستان تلاش میکند که حق دوستش را از قانون بگیرد و در این راه به مشکلاتی برمیخورد. روبهرو شدن استار و طرز برخوردش با مشکلاتش داستان کتاب نفرتی که تو میکاری را میسازد.
همچنین فیلمی به نام «نفرتی که تو میکاری» با اقتباس آدری ولز از این رمان با کارگردانی جرج تیلمن ساخته شد. فیلم بیشتر از سی و چهار میلیون دلار در بازار جهانی فروش داشت و نظر بسیار مثبت منتقدین سینما را هم جلب کرد.
بخوانید: ۸ کتاب محبوب برای کتابخوانهای ایرانی در سال ۱۳۹۸
خدمتکار
خدمتکار اولین رمان کاترین استاکت نویسنده آمریکایی است که اولین بار در سال ۲۰۰۹ منتشر شد. نوشتن این رمان ۵ سال طول کشیده و ۶۰ ناشر پشنهاد چا آن را رد کردند، اما بعد از انتشار این رمان در بیش از ۳۵ کشور منتشر شده و تا اوت ۲۰۱۱، پنج میلیون نسخه از آن فروخته شد و بیش از ۱۰۰ هفته در لیست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار داشت.
داستان در جکسون، میسیسیپی در سالهای ۱۹۶۴-۱۹۶۲ روی میدهد. در سالهای که جامعه آمریکا تغییر و تحولاتی را درست در میانه قرن بیستم میلادی پشتسر میگذاشت. جنگ ویتنام به روزهای سیاه خود نزدیک میشد، جنبش سیاهپوستان اوج گرفته بود، فاصله بین نسلها گسترش یافته و جامعه در حد و مرز انفجار قرار داشت.
کتاب در جامعه طبقه متوسط و ثروتمند سفیدپوست میگذرد، در کنار خدمتکارهای رنگینپوست و خانوادههای آنان. رمان ساختار روایتی تکهتکهای دارد: چند شخصیت کلیدی، هرکدام فصلهایی را برای ما روایت میکنند و این روایتها، در کنار اخبار و گزارشهایی که جابهجا درون رمان جای گرفته، به خواننده این اجازه را میدهد تا خود تصمیم بگیرد که در روایت داستانی چه میگذرد: آدمها میآیند و میروند، مکانها عوض میشوند و از یک ماجرا، تفسیرهای کاملاً متفاوتی عرضه میشود اما ساختار کلی داستانی یکی است، خدمتکارها و روزگار آنها.
بخوانید: ۱۰ کتاب پیشنهادی تیم پادکست چنل بی و علی بندری
دوازدهسال بردگی
نورثاپ در مزرعه پدرش کار میکرد و زمانی که کانال «شامپلین» بین «فورت ادوارد» و رود «شامپلین» در حال تعمیر بود، در آنجا مشغول کار شد. او همان زمان برای انتقال کلکهای چوبی بزرگ از رود «شامپلین» تا «تروا» چند قرارداد بست. زمانی که «آن»، همسر نورثاپ، در یکی از هتلهای بزرگ «ساراتوگا اسپرینگز» در« نیویورک» کار پیدا کرد، خانواده به «نیویورک» نقل مکان کرد. نورثاپ، در آنجا به عنوان موزیسین مشغول کار شد و و با نواختن ویولن امرا معاش میکرد.
در ۱۸۴۱ دو مرد سفیدپوست، با یک پیشنهاد کاری خوب، نورثاپ را راضی کردند همراه آنها به «واشنگتن دیسی» برود اما او را بیهوش کرده و به عنوان برده می فروشند. نورثاپ وقتی به هوش میآید خود را در نیواورلئان در غل و زنجیر و یک برده فروختهشده میبینید…
نورثاپ ۱۲ سال بعد را، در یک مزرعه پنبه بردگی کرد، تا اینکه بالاخره بهکمک دوستانش در «ساراتوگا» آزاد شد. او در ۱۸۵۳ خاطرات خود را از آن دوران پرعذاب، در قالب کتاب منتشر کرد و کتاب او مورد حمایت طرفداران الغای بردگی قرار گرفت.
او نهایتا با فعالان «جنبش آزادسازی بردگان» همراه شد و به بردههای فراری کمک کرد تا در شمال شرقی امریکا و کانادا، آزادانه زندگی کنند اما او حول و حوش ۱۸۶۳ در اوج جنگ داخلی، از انظار عمومی خارج شد و دیگر کسی چیزی از وی نشنید.
همچنین در سال ۲۰۱۳ از روی کتاب فیلمی با نام ۱۲ سال بردگی به کارگردانی استیو مککوئین ساخته شد و حتی در پایان فیلم نوشتند که: سالومن نورثاپ احتمالا بین سالهای ۱۸۶۳ تا ۱۸۷۵ از دنیا رفت. تاریخ دقیق، محل و نحوه مرگ او مشخص نیست.
بخوانید: ۷ کتاب برای رد شدن از مرزهای کرهشمالی
دنیای آشنا
دنساس آشنا نوشته ادوارد پیجونز، داستاننویس و رماننویس سیاهپوست آمریکایی، از ارباب سیاهپوستی به نام هنری تاونسند مینویسد که برده به دنیا آمده و حالا اربابی است صاحب مزرعه پنجاه هکتاری. مزرعهای که سیوسه برده دارد و تاونسند همانطوری با آنها برخورد میکند که ارباب سفیدپوستش با او برخورد میکرد. رئیس بردههای او موسا نام داشت. توصیفات موجز و دقیقِ جونز از موسا و رفتارهایش، تصویرگر پرقدرتی است از رابطهی او را با اربابش، و اساساً تمام روابط ارباب و بردگی.
پیجونز جوایز بسیاری از جمله پولیتزر ۲۰۰۴ و ایمپک دوپلین ۲۰۰۵ را برای این کتاب در کارنامه دارد. همچنین والتون مویامبا، نویسنده، منتقد و استاد دانشگاه ایندیانا نیز به این کتاب لقب «بهترین رمان چاپشده آمریکا در قرن ۲۱» را داده است. البته این رمان لقب «شاهکار افشاگری تاریخنگاری آمریکا» را هم دارد.
در بخشی از کتاب میخوانیم: غروبی که اربابش مُرد، بعد از اینکه پایان روز را برای بقیه بزرگترها اعلام کرد، خودش باز هم حسابی کار کرد. بقیه را گرسنه و خسته به کلبههایشان فرستاد. زنش هم بین آنها بود. بچهها، از جمله پسرش را حدوداً یک ساعتی زودتر از بزرگترها از مزرعه مرخص کرده بود تا شام را آماده کنند و اگر وقت شد، در چند دقیقهی مانده به غروب بازی کنند. پیش از ترک مزرعه، همانطور که غروب بهآرامی دربرمیگرفتش، درنگ کرد. چشمهایش را بست و خم شد و ذرهای خاک را برداشت و خورد. انگار که نان ذرت باشد. خاک دور دهانش را پاک کرد و قورت داد. سرش را به عقب خم کرد و بهموقع چشمهایش را باز کرد تا نوارهای آفتاب را ببیند که در آبی تیره و بعد در هیچ ناپدید شد.