۷ رمان و قصه خواندنی از ادبیات اروپای شرقی
اروپای شرقی از مجارستان و بلغارستان گرفته تا رومانی و آلبانی و چک و کشورهایی مثل صربستان یا یوگوسلاوی سابق همه تاریخ مشترک و عجیبی را پشت سر گذاشتهاند که ادبیات و داستانهای این کشورها را هم بهنوعی با همدیگر باهمدیگر پیوند میدهد و یک گره سیاسی و اجتماعی مشترک در تمام روایتهای داستانی برآمده از این جغرافیا وجود دارد: ترسها و امیدهای مشترک و البته مقاومتها و رنجهای مشابه.
واتسلاف هاول، میلان کوندرا، سوفیا پتروونا، هرتا مولر و دیگر نویسندگان این کشورها همگی سعی کردهاند در داستانهایشان بخشی از واقعیت تاریخی را روایت کنند و اجازه ندهند که فراموشی اشتباهات به تکرار آنها در سرزمینشان یا هرجای دیگری از جهان منجر شود. سانسور، تقابل مردم و قدرت و دستهای پنهان سیستمهای امنیتی و کنترل زندگیهای شخصی مردم همه از وجههای مشترک در داستانها و نوشتههای این نویسندگان هستند. بهار پراگ، چائوشسکو و انقلابهای مخملی تنها بخشی از رویدادهای رفته بر مردم این منطقه است و بهقدر تاثیر مستقیم و جدی بر زندگیهایشان داشته که ننوانستهاند جلوی پژواک آن تا قصههایشان را بگیرند.
در این گزارش هشت رمان خواندنی از ادبیات صربستان و بلغارستان و رومانی و چک برای شما دستچین کردهایم. اگر به تاریخ و فرهنگ این منطقه علاقهمند هستید این کتابها را از دست ندهید.
کتاب بیخبری
رُمان بیخبـری که با نامهای آهستگی و جهالت نیز در ایران ترجمه شده، داستان آدمهای دورافتاده از وطنشان است همچون اُدیسه. آدمهایی که در بیخبری از زادگاهشان احساس غربت و دلتنگی میکنند و یا نمیکنند . کوندرا در اینجا حس نوستالژی را به حس بیخبری و سردگمی ناشی از دوری از وطن تعبیر کرده است . نگرانیها و دغدغههای کارکترهای اصلی این رمان که از وطنشان – چک – دور افتادهاند گویی نگرانیها و دغدغههای خود میلان کوندر است که سالها از وطنش – چک – دور افتاده بود و گویی نگرانیها و دغدغه های همه دور افتادگان از چک است .
در بخشی از کتاب آمده است: چیزی بسیار متفاوت از زندگی فلاكتبار در مهاجرت كه ابرنا مدتها بود تجربه میكرد. اولیس در سرزمین كالیپسو واقعا زندگی شیرین، راحت و شادی داشت. و با این حال، بین آن زندگی شیرین در غربت و بازگشت پرخطر به وطن، بازگشت را انتخاب كرد. به جای جستوجوی پرشور ناشناخته، قداست بخشیدن به شناختهشده را انتخاب كرد. به جای پایانناپذیر، پایانپذیر را برگزید.
بخوانید: ۸ رمان پرفروش ایرانی که باید بخوانید
کتاب آدمهای عادی پرواز نمیکنند
این داستان که در سال ۱۹۷۶ در اوج اقتدار حزب کمونیست بلغارستان نوشته و منتشر شده است روایتزندگی آنتوان بيوهمردي است در آغاز چهل سالگي. آهنگسازي مطرح، منزوي، منطقي و محكم. و داروتيا دختري است متفاوت از ديگران. كودكي دشواري را با ناپدري پشت سر گذاشته و پزشكان ميگويند كه او مانند ديگران نيست. بيمار است. ديوانه است. و از نشانههاي ديوانگياش اين است كه ميتواند فكرهاي ديگران را بخواند. آنتوان و داروتيا شبي به طور اتفاقي با هم آشنا ميشوند. در يكسو، دختري با تواناييهايي حيرتانگيز و در سوي ديگر، مردي منطقي و سرد و گرم روزگار چشيده كه به سادگي به هيجان ميآيد…
داروتیا درحقیقت دختری است متفاوت از دیگران. کودکی دشواری را با ناپدری پشت سر گذاشته و پزشکها تشخیص دادهاند که او مانند دیگران نیست. بیمار است. دیوانه است. از نشانههای دیوانگیاش یکی هم این که به طوری بیانناپذیر میتواند افکار دیگران را بخواند.
بخوانید: ۸ مجموعه داستان کوتاه جذاب برای تابستان امسال
کتاب پنجره روسی
کتاب پنجره روسی نوشته دراگان ولیکیچ است که پس از سالها قدم زدن، تبعید و فعالیت سیاسی، در این کتاب رجعتی به خودش و البته انسان در عصر معاصر داشته است. او در این رمان به موضوع تسویه حساب انسان با خودش برای سنجش اعمالی که در طول زندگی از او سرزده پروداخته است و به همین دلیل کتاب اکنده از مونولوگهایی است که راوی با خودش داشته است و در آن از گذشته خود روایت میکند. پنجره روسی نه یک درام که داستانی نمادین و آکنده از عبارات زیبا و دلچسب برای مطالعه است که سعی میکند به شکلهای مختلف درباره روبرو شدن با واقعیت زندگی به مخاطب پیشنهاد بدهد. این رمان را در واقع باید در زمره نخستین آثار ترجمه شده از ادبیات اروپای جنوب شرقی به ایران دانست که تعامل فرهنگی دیرینه میان دو کشور را رنگ و بویی تازه میبخشد.
در بخشی از رمان آمده است: درست در آخرین لحظات مردی که داشت غرق می شد، وقتی کل زندگی اش به شکل چند صحنه از برابرش گذشت، آن زمان بود که تصاویر ایرنا در ذهن رودی ظاهر شد. آیا امکان داشت که او، برای مدت کوتاهی، در یکی از نقش هایی که در زندگی بازیگران «نقش یک عمر» نامیده می شود، ظاهر شده باشد؟ این اولین نقش بزرگش بود، درواقع تنها نقشی که داشت؛ و حالا بعد از هفت سال همان نقش را بازی می کرد، اینجا، روی کف چوبی آپارتمانی درپِست، جایی که درست به خاطر نقش دیگری آنجا بود. شاید بالاخره به آن رضایتی که همیشه آرزویش را داشت رسیده بود؟
بخوانید: ۷ کتاب برتر برگزیده جایزه ملی آمریکا
کتاب جشن بیمعنایی
جشن بی معنایی درباره دوستی چهار مردی بهنامهای آلن، رامون، داردلو و یا چارلز پاریسی است که کوندرا به صورت جداگانه به زندگی و دغدغههای آنها میپردازد. این رمان هفت بخش دارد که خود از زیرمجموعههای کوچکتری تشکیل شده و یکی از موضوعات اصلی که کوندرا در این رمان به آن پرداخته، پوچی روابط میان افراد است.
این چهار شخصیت در روابطشان دچار مشکلاند و علاقهای به ارتباط با دیگران ندارند و در واقع توان انجام این کار را ندارند. علاوه بر این تراژدی فراموشی، هویت از دست رفته، اروتیسم به شیوه گروتسک و پلیدی زندگی از دیگر مضامین کتاب است
در این رمان که کوتاهترین اثر کوندرا محسوب میشود البته شخصیت های فرعی دیگری نیز حضور دارند که در فصل های مختلف داستان در رفت و آمد هستند. کوندرا در کتاب جشن بیمعنایی، تأملی پست مدرن بر بیمعنایی زندگی میکند و از طریق ارائه داستانی متفاوت و بسیار جذاب، مخاطبین را غرق در افکار و تخیلات گرانبها و کم نظیر خود میسازد.
بخوانید: ۷ داستان از ستونپنجمها و روایتهای جذاب جاسوسی
کتاب خیابان کاتالین
خیابان کاتالین، نوشته ماگدا سابو، نخستین بار در سال ۱۹۶۹ در مجارستان منتشر شد و در سال ۲۰۱۷ با ترجمۀ لن ریکس به دست انتشارات نیویورک ریویو بوکس (nyrb) به زبان انگلیسی منتشر شد. این کتاب در سال ۲۰۰۷ برندۀ جایزۀ «سهوِن» بهترین رمان اروپایی شد و در سال ۲۰۱۸ برنده «جایزه ترجمه پن» شد. ماگدا سابو در خیابان کاتالین روابط انسانی را در تصویری بزرگ روایت می کند و سرنوشت سه خانواده را، که زمانی در خیابان کاتالین در شهر بوداپست همسایه های دیواربه دیوار هم بودند، در طول سه دهۀ متلاطم تاریخی به تصویر می کشد.
به گفته اندرو مارتینو رمان سابو عمیقا در معنای وطن یا زندگی در وطن غور میکند، در جهانی که این مفهوم در آن فرو میپاشد و به ویرانۀ خود بدل میشود.
در بخشی از کتاب میخوانیم: بیحرکت آنجا ایستاد و به چیزهایی که از گذشتهاش برجا مانده بود چشم دوخت. هرکدام از آنها برای خودش سرگذشتی داشت، هرچند که سربازهایی که بین آنها راه میرفتند از سرگذشت آنها هیچ نمیدانستند: اشیا برای غریبهها هیچ حرفی ندارند. سربازها کارشان را با عجله و کمابیش حرفهای انجام میدادند. چیزی کش نمیرفتند، همهچیز را در دستههای جداگانه تفکیک میکردند، صندلیها کنار صندلیها، تابلوها کنار تابلوها، اشیای کوچکتر توی سبدها، رختخوابها، لباسهای زیر و ملافهها در دستهای مجزا.
هنریت یادِ بوهای جورواجور افتاد که مشامش را پُر میکرد، بوی خوشایند بالشها، روپوشهای سفید تروتمیز که تازه شسته شده بود، یا بوی آهار لباسها؛ و همینطور حولهها، نرمی حولهها. همهچیز داشت از هم میپاشید، خانه داشت جلوی چشمش متلاشی میشد، داشت به در و دیوارش رجعت میکرد؛ برای او، که آنجا خانهاش بود، هر خاطرهای که از آن اشیا داشت در میان آن تودۀ خرتوپرتها همچنان زنده بود، تودهای که برای آن آدمهایی که داشتند جابهجایش میکردند هیچ معنایی نداشت.
بخوانید: ۸ رمان فرانسوی جذاب که مهجور ماندهاند
کتاب سپیدهدم خدایگان مشرقی
کارداره پس از فارغالتحصیلی، به عنوان دانشجوی برگزیده، راهی مسکو شد تا در آنجا در مؤسسه گورکی تحصیلاتش را در رشتهی ادبیات جهان ادامه دهد. کتاب سپیدهدم خدایان مشرقی تجربیات کادارِ را از آن کارخانه روشنفکری روایت میکند، مؤسسهای که هدفش آموزش و تولید نسل جدیدی از شاعران، رماننویسان و نمایشنامهنویسان سوسیالیست بود.
این اثر، مانند بسیاری از کارهای بزرگ اسماعیل کاداره، در مدت زمانی طولانی و تکهتکه نوشته و بارها بازنویسی شد. تم اصلی داستان ابتدا در قطعه شعری به نام لورا، در سال ۱۹۶۱، ظهور کرد و سال بعد از آن، کاردار داستان کوتاهی به نام تابستانی در دوبولتی نوشت که پایهی اصلی فصل اول همین رمان است. فصلهای بعد قسمت به قسمت، در طول پانزده سال نوشته شدند تا اینکه درنهایت در سال ۱۹۷۸، سپیدهدم خدایان مشرقی آماده شد و همراه با دو اثر دیگر او، یعنی پل و طاقچهی شرم، در یک مجموعه داستان به چاپ رسید؛ اما حتی در آن زمان هم، کتاب هنوز کامل نشده بود. یوسف فریونی در سال ۱۹۸۱، این اثر را به فرانسه برگردانده و کادارِ هم از این فرصت استفاده کرد و قسمتهای بیپردهای را که درباره زنان نوشته بود و از نسخه اصلی آلبانیایی حذف شده بود، قاچاقی به این نسخه فرانسوی افزود.
در بخشی از دستان اینگونه روایت میشود: بعضی شبها هم میرفتم پستخانه، به این امید که خط مسکو باز باشد و بتوانیم به لیدا اسنگینا تلفن کنم. اما تلفنها اغلب اشغال بودند. فقط در صورتی میتوانستی با اطمینان تلفن کنی که از روز قبلش نوبت میگرفتی. لیدا زن جوانی بود که در مسکو ملاقات کردم. آن روز غمانگیزی هم که مسکو را به سمت ریگا ترک کرده بودم، با من به ایستگاه قطار آمده بود. قبل از حرکت قطار، روی سکوهای خیس از باران قدم زدیم. زوجهای مسافر زیادی توی ایستگاه بودند. او در حالی که سعی میکرد به چشمهای من نگاه نکند، گفته بود برایش سخت است که با خارجیها وقت بگذراند. بخصوص خارجیهای اهل کشورهای خیلی دور.
بخوانید: ۸ رمان جذاب ژانر وحشت که باید بخوانید
کتاب شهری که در آن زمان ایستاد
ناشر در معرفی این کتاب نوشته است: وقتی پدرم نقش آن پری دریایی را که برای همیشه روی سینهام نقش بسته بود، دید، لحظهای خشکش زد و بعد به مدت طولانی به آن خیره شد، هیچکدام از چشمانش پلک نمی زدند انگار در ذهنش دنبال دلایلی می گشت که ممکن بود آن نشان دریایی و پاکنشدنی را توجیه کند…
بهومیل هرابال بیستو هشتم مارس ۱۹۱۴ در برنو به دنیا آمد و سوم فوریه سادل ۱۹۹۷ در پراگ از دنیا رفت و در این میان در سال ۱۹۴۸ دکترای حقوق گرفت. البته او از سابقه تحصیلیاش هیچ استفادهای نکرد و به قول خودش به یکسری مشاغل جنونآمیز از جمله سوزنبانی راهآهن و راهنمایی قطارها، نمایندهی بیمه، دستفروش دورهگرد اسباببازی، کارگر ذوبآهن و کار در کارگاه پرس کاغذ باطله پرداخت.
کتابهای «کلاس رقص اکابر»، «آگهی واگذاری خانهای که دیگر در آن نمیخواهم زندگی کنم»، «اخبار قتلها و افسانهها»، «تکلیف خانگی»، «جوانه»، «من پیشخدمت شاه انگلیس بودم»، «وحشی نجیب»، «کوتاه کردن مو»، «شهرکی که در آن زمان از حرکت ایستاد»، «جشن گلهای برفی»، «زندگی بدون اسموکینگ»، «عروسی در خانه»، «گره دستمال» و «توفان ماه نوامبر» از دیگر آثار این نویسندهاند.
بخوانید: ۷ رمان برتر با شخصیت داستانی زن
کتاب مردی از ژلاری
این رمان داستانی است در زمان جنگ جهانی دوم و در زمانی که نازیها کشور چک را اشغال کردهاند. زن جوانی که در کشور پراگ پزشکی تازهکار است از سر دلبستگی به استاد میانسالش، عضو گروه کوچک پارتیزانی آنها شده و برایشان نامه و اعلامیه جابجا میکند. گشتاپو اما به دنبال افراد این گروه افتاد و در نهایت پزشک جوان ناچار از تغییر هویت شده و به همراه یکی از بیماران از بیمارستان فرار گرده و ناچار از ن دادن به ازدواجی ناخواسته میشود.
ژلاری در این اثر روستایی خیالی است که نویسنده آن را از خود ساخته است. ژل در زبان چک به معنای محزونانه است و معنایش روستایی است که از آن اندوه میبارد. اهالیاش درگیر فقر و بدبختیاند و در نهایت پس از جنگ از آن چیزی جز اندوه ابدی و عشقی اندوه بار باقی نمیماند.
ویِتا لگاتووا، نویسنده اهل چک، با نام حقیقی وییِرا هوفمانووا هرگز وارد حزب کمونیست نشد و به سیاستهای دولت اعتماد نداشت. او با استفاده از نامهای مستعاری که از دوستانش وام گرفته بود، نوشتههایش را منتشر میکرد. به این ترتیب در سال ۱۹۵۷ شروع به نگارش کتاب تندیسها کرد. سپس به مدت بیش از بیست سال دست به قلم نبرد. مردی از ژلاری، در سال ۲۰۰۲ منتشر شد. فیلمی بر اساس این رمان با نام ژلاری ساخته شد که در ۲۰۰۴ نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد.