۸ رمان با حال و هوای موزیکال

موسیقی با هر هنر دیگری که ترکیب شود، حکم یک چاشنی دلانگیز را دارد که محصول هنری مذکور را به اثری خواستنی و جذاب تبدیل میکند. در واقعیت هم فیلم سینمایی و سریال موزیکال کم ندیدهایم که با استقبال بسیار خوبی از سوی مخاطبان مواجه شدهاند و اساسا سبک موزیکال را به یک ژانر اصلی در صنعت سینما تبدیل کردهاند. اما تلفیق موزیک و داستان یعنی ترکیب نت و واژه چگونه خواهد شد؟ ا
صلا به اندازه استفاده سمعی و بصری از موسیقی در سینما کاربرد خواهد داشت؟ واقعیت این است که رمانهایی درباره موسیقی و موزیک و موسیقیدانها شاید به اندازه فیلمهای موزیکال معروف و مشهور نباشند اما خواندنیست. مخصوصا آنکه نویسندگان واقعا کاربلدی که حتی جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کردهاند، از موسیقی بهعنوان پیرنگ داستانی استفاده کردهاند.
در این گزارش هشت رمان خواندنی با حالهوای موزیکال را از نویسندگان مختلف ایرانی و خارجی به شما معرفی کردهایم تا اگر بهدنبال چگونگی زایش تراژدی از روح موسیقی هستید بتوانید در این داستانها به پاسخ پرسش خود برسید.
کتاب رهبر ارکستر
«رهبر ارکستر» داستان «سمفونی لنینگراد» است. دمیتری شوستاکوویچ به این امید که شاید موسیقیاش بتواند روحیهی ازدسترفتهی همشهریانش را در بحبوحهی گرسنگی و ناامیدی تقویت کند، حاضر به ترک شهر نشد، سختیهای جانفرسایی را پشتسر گذاشت و درنهایت سمفونیاش را ساخت. از آنجا که نوازندگان برتر را برای حفظ گنجینهی فرهنگی لنینگراد از شهر خارج کرده بودند، بنابراین، شوستاکوویچ برای اجرای سمفونیاش به کارل الیاسبرگ روی آورد؛ ارکستری درجهی دو که برخی از اعضایش را در جنگ از دست داده بود و افراد باقیمانده از سرما و گرسنگی رمقی برای اجرا نداشتند. با این حال انگیزه و ارادهی الیاسبرگ معجزهی موسیقی و قدرت حیاتبخش آن را به نمایش گذاشت. موسیقی کلاسیک، زمستان سرد شوروی و محاصرهی غیرانسانی؛ کوئیگلی با این عناصر و با نگاهی هنرمندانه، تصاویر جاندار و روایتی گیرا سمفونی قهرمانانهی خویش را خلق میکند.
«رهبر ارکستر»، تلفیق گیرا و ماهرانهای از واقعیت و خیال است. این رمان سینمایی و خوشساخت داستان پرکششی از موسیقی، تلاش برای بقاء دوستی و عشق در پسزمینهی زمستان سرد اتحاد شوروی، خفقان دوران حکومت استالین و مصائب جنگ جهانی دوم است. کوئیگلی در این رمان ویژگیها و روحیهی مردم شوروی را بهخوبی مورد نظر قرار میدهد؛ دقت در جزئیات، خلاقیت، ملال و رکود شور و عشق در شخصیتپردازیهای او نمایان است، گویی برخی از شخصیتها در لابهلای کتابهای داستایفسکی و چخوف پرسه میزنند.
سارا کویگلی (زاده ۱ اکتبر ۱۹۶۷) نویسنده نیوزیلندی است.سارا کویگلی در سال ۱۹۶۷ در کریستشورچ، نیوزیلند به دنیا آمد. وی دارای ادبیات انگلیسی از دانشگاه آکسفورد است.کویگلی که فارغ التحصیل دوره نویسندگی خلاق بیل منهیر است، در سال ۱۹۹۸ موفق به کسب جایزه بودل Findlay Sargeson بورس شد.داستان های کوتاه و شعرهای وی به طور گسترده پخش و منتشر شده است، و او جوایز بسیاری از جمله جایزه داستان کوتاه یکشنبه Star-Times و جایزه داستان کوتاه Commonwealth Pacific Rim را به دست آورده است.
بخوانید: ۹ کتاب برتر ترجمه شده توسط محمد قاضی
کتاب پیجو
پِیجو، از بزرگترین دستاوردهای ادبی خولیو کورتاثار، و یکی از کلاسیکهای ادبیات قرن بیستم است؛ داستان واپسین روزهای زندگی جانی کارتر نابغهی ساکسیفون، بر لبهی درخشش و ویرانی، با پسزمینهای اگزیستانسیالیستی و پرداختی استادانه. این رمان از زمان نخستین چاپش در ۱۹۵۹، با اقبال فراوان خوانندگان روبهرو بوده است و آن را همچون لیلیبازی تجربهای خلاقانه دانستهاند. خوسه مونیوث، تصویرگر بزرگ آرژانتینی، توانسته است با قریحهای شگرف عمق این داستان را نشان دهد؛ جاز، شبهای بیخوابی، و پاریس سالهای ۱۹۵۰.
پیجو داستانی از روزهای شکوفایی موسیقی جاز است؛ زمانی که سیاهپوستان آمریکایی ضرورت نواختن موسیقیای مملو از نتهای محزون را در خود احساس کردند و این سبک موسیقی شگفتآور پدید آمد، که عدهای از منتقدان آن را اولین نخستین فرم هنری پدید آمده در آمریکا میدانند. جانی با بداههنوازیهای شورانگیز ساکسوفون آلتویش، نابغهی بیچون و چرای جاز است؛ ستارهای که حالا، برای همیشه، در شرف خاموشی است. جانی بهترین نوازندهی معاصری است که موسیقی غرب به خودش دیده و حالا او تنها و پریشان بر لبهی تاریکی راه میرود و پدیدآورندهی تمامی آن نوآوریهای ملودی، ریتم، هارمونی و بداههنوازی، حالا دارد دیوانه میشود و هیچ انسانی نیست که بتواند نجاتش دهد.
خوسه مونیوث هنرمند و تصویرساز مشهور آرژانتینی، با طرحهای سیاه و سفید خود، پا به پای متن، داستان این تراژدی را به تصویر کشیده است تا درک احساسات و حال و هوای متن برای مخاطب، راحتتر میسر شود.
بخوانید: ۱۰ کتاب برتر به انتخاب نشریه تایم
کتاب سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند
سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند رمان بلند و سه جلدی به نویسندگی مسعود کیمیایی است که در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات اختران منتشر شدهاست. این کتاب داستان گمشدن عجیب دختر یک خانواده است.
اطاقی بود روی قالیچهی آسمانی قصه که از شب پایین نمیآمد. شبی که خیال صبح نداشت. فرنوش میدانست اگر فرهاد باشد، صدای فلوتش آسمانیتر میشود. رفتن فرهاد از عشق نیست. از نفس است. چندین بار سپیده زد. چندین بار آبی تیرهی صبح کمرنگ شد. یک بار نگاه کردند و فرنوش خندید و آن برف باریده را روی شاخهها نشان فرهاد داد. گلهایی که از زیر همان برفها رد میشدند و زرد شدند و ریختند، گرمشان شد. سرما به اطاق تابستانی ریختند. فرنوش تنبلی میکرد از تخت بیرون بیاید و بخاری را روشن کند. هوا داشت گرم میشد. پنجرهها را فرهاد باز می کرد. سرودهای مخالف ارکسترها ی بزرگ ندارند دعوتی است به رازها و نواهای آن اطاقهای جادویی گذشته که هزاران داستان دارند با پنجرههایی رو به حقیقت و صداهایی با رنگ یار… تمام شبهای عشق تمام میشوند. صبح، تاریک و سیاه شب را سفید میکند. فرهاد نمیدانست راه کجاست. اطاقی که میخواست، تا جهان هست، هوایش باشد. رنگ دیوارهایش را صبح دید.
جای لوازم را به خاطرش داد. بوی فلوت میآمد. فرنوش نبود. دلش میخواست بگردد تا با این بهانه خانه را یاد بگیرد. دلش میخواست شیرین صدایش کند و بگوید که تیشه به کوه نمیکوبد. تا خواب نباشد صدای شیرین فرهاد صدایش کند. در کوه نخوابد و تیشه بزند و بیخوابی بکشد. وقار عشق هنوز میان اطاق مانده بود و فرهاد به دنبال شیرین آواز می گرداند. صدای کلید در آمد. فرنوش خرید صبح کرده بود. نان سنگک را دولا، شیر و پنیر و عسل را روی هم گذاشته بود و رفت سمت آشپزخانهی کوچک. تدارک صبحانه را دیده بود و فرهاد نفسهای بیجا به فلوت میزد که صدایی از آن بیرون بیاید. فرنوش خندید. کنار نان را میان راه خورده بود.
بخوانید: ۱۰ کتاب درباره سرنوشت غمانگیز سیاهپوستان و بردگی
کتاب ویولن دیوانه
رمان «ویولن دیوانه» نوشته سِلما لاگرلوف است که به تمام عاشقان ادبیات و موسیقی کلسیک توصیه میشود. نویسنده این رمان سوئدی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۰۹ است. سلما لاگرلوف به تعبیر سروش حبیبی مترجم این اثر، یکی از بزرگترین و نامآورترین داستاننویسان سوئدی است که آثارش بیشتر در افسانهها و داستانهای محلی منطقه ورملاند ریشه دارند.
این کتاب روایت پسر جوانی است که می خواهد برای ویولن اش همه چیز را رها کند اما نمیتواند و زندگیاش دستخوش تغییر میشود. سلما لاگرلوف را در ایران با نویسندگی انیمیشن ماجراهای نیلز میشناسند اما او نویسندهای قدرتمند و نام آشنا در جهان است. او از زنان داستاننویس و مطرح جهان است که توانسته است در زمینههای مختلف داستان سرایی کند.
در بخشی از رمان میخوانیم: از اینکه زنده بود و بر پشت جوان دورهگرد به سوی خانه میرفت بسیار خوشحال بود. آن روز صبح هیچکس حتا به خواب نمیدید که او بر فرازی پرپیچ و خم به سوی خانه روان باشد. هیچکس خیال هم نمیکرد که صحرای خرم با همه شبدرهای معطرش برای او آغوش بگشاید و مرغکان خوشخوان بر تاج سبزینه درختان بازگشت او را ترانه بخوانند. هرچیزی که دل زندگان را شاد میکرد برای او نیز بود. با این حال او فرصت پرداختن به این چیزها را نداشت. بیست دقیقه بعد جوان با انبانش به خانه میرسید.
بخوانید: ۱۰ کتاب برتر اورهان پاموک، برنده جایزه نوبل ادبیات
کتاب بازنده
کتاب بازنده، نوشته یکی از مشهورترین نمایشنامهنویسان اتریشی است که داستان آن درباره زندگی پرفراز و نشیب سه دوست است که هرسه عاشق نوازندگی پیانو هستند. توماس برنهارد برای نوشتن رمان بازنده، شخصیتی واقعی، یکی از مشهورترین پیانیستهای دوران، گلن گولد را به داستان وارد کرده است.
رمان بازنده درباره سه شخصیت به نامهای گلن گولد، ورتهایمر (بازنده) و راوی قصه است. این سه دوست که عشق به موسیقی در وجودشان بیداد میکرد برای آموزش پیانو نزد استادی به نام هوروویتس میروند. هرسه به هنرشان، به توانایی و عشقشان در نواختن ساز پیانو آگاهند. آنها میخواهند تمام تلاششان را به کار بگیرند تا هرکدام بهتر از دیگری، بدرخشند. اما افسوس که دنیا مطابق میل ما نیست. چه چیزی نمیگذارد تا آنها به هدفشان برسند؟ نبوغ بیچونوچرای همدرسیشان، یعنی گلن گولد، در اجرای آثار باخ و بهویژه واریاسیونهای گلدبرگ و نیز هنر فوگ. وقتی این نبوغ و هنر برای ورتهایمر و راوی آشکار میشود، بیگفتوگو پیانو و نوازندگی را کنار میگذارند. شاید چون درمییابند که دیگر قادر به رسیدن به نقطه تعالی و اوج موردنظرشان در موسیقی نیستند. گلن گولد لقب بازنده را به ورتهایمر میدهد. چیزی که زندگی او را به سوی یک جنون بیوقفه میکشاند و داستانی خواندنی به نام بازنده را میسازد.
بخوانید: کتابهای برنده جایزه بوکر از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۹
کتاب ژان کریستف
رمان ژان کریستف اثری چهار جلدی از رومن رولان نویسنده ی مشهور فرانسوی است. ژان کریستف در ایران اولین بار با ترجمه محمود اعتماد زاده (م.ا.به آذین) منتشر شده است. رومن رولان در سال ۱۹۱۰ مفتخر به دریافت نشان لژیون دونور (بالاترین مدال افتخار فرانسه) شد و در سال ۱۹۱۳ جایزه بزرگ آکادمی فرانسه را به دست آورد. در سال ۱۹۱۶ نیز جایزه ادبی نوبل را به دست آورد.
ژان کریستف یک رمان موزیکال است به طوری که مخاطب غرق در رمان شده و فقط به موسیقی گوش میدهد. ژان کریستف موسیقیدان آلمانى است که پس از درگیرى با پلیس مجبور به ترک کشور شده و به فرانسه مهاجرت مىکند. طی دوران بلوغ فکریاش دست خوش تحولاتی فراوان بوده و تا حدودی دارای روحیه ی چند شخصیتی است. شخصیت اصلی و با دوامش بهآرامی شکل میگیرد و به یک ثبات معقول و منطقی میرسد. زندگی ژان کریستف تا حد زیادی به زندگی و اندیشههای بتهوون، موتسارت و واگنر شبیه است.
نگارش رمان ۲۰ سال به طول انجامیده و بنا به نظر نویسنده شاهکارش محسوب میشود. این رمان منعکسکننده اندیشهها و گرایشات صلحطلبانه رولان است تا جایی که جایزه نوبل ادبیاتی که بخاطر نگارش رمان به وی اهدا شد بیشتر جایزه صلح است تا ادبیات. رولان وقوع جنگ بین دو کشور آلمان و فرانسه را پیشبینی میکند و درست دو سال پس از اتمام رمان جنگ جهانی اول رخ میدهد.
در بخشی از داستان آمده است: در طبقه زیرین، گامهاى لوئیزا، آرام، مىرفت و مىآمد. سپس، ساعتها، آواى او شنیده نمىشد؛ از او آوایى برنمىخاست. کریستف، گوش فرا مىداد. در را نیمهباز مىکرد. لوئیزا، پشت به او داشت؛ او برابر یک گنجه، میان یک تّل خرده ریز نشسته بود. میان کهنه پارهها، جامههاى فرسوده، چیزهاى شکسته، و یادبودهایى که به بهانه سامان دادنشان، بیرون آورده بود. امّا توان خویش را از دست داده بود. هر یک، چیزى را به یاد او مىآورد؛ آن را بر مىداشت و مىگذاشت؛ و دستخوش خیال مىشد؛ آن چیز از دستهایش مىلغزید؛ ساعتها، با دستهاى آویخته، و درمانده و فرو رفته در یک خمودگى دردناک، برصندلىاش برجا مىماند.
بخوانید: برندگان جایزه کتاب سال ایران در سال ۱۳۹۸
کتاب شبح اپرا
شَبَحِ اُپِرا رمانی است نوشته نویسنده فرانسوی گاستون لورو. این داستان در آغاز از ۲۳ سپتامبر ۱۹۰۹ تا ۸ ژانویه ۱۹۱۰ به صورت زنجیرهای در روزنامه گلوآ (Le Gaulois) به چاپ رسید و پس از آن به صورت کتاب منتشر شد. این رمان در آغاز فروش بسیار کمی داشت و حتی در سده بیستم مدتها تجدید چاپ نیز نشد اما بعدها که از روی داستان آن، نمایشها و فیلمهای متعددی ساخته شد تبدیل به رمان و داستانی مشهور شد.
داستان این رمان مربوط به فردی است با نبوغ اما با صورتی آسیبدیده که اریک نام دارد و به خاطر عشقی که به یکی از آوازهخوانهای زن اپرا دارد دست به ارعاب اپرای گارنیه پاریس میزند تا موجبات پیشرفت آوازهخوان محبوبش را در کار اپرا فراهم آورد.
کریستیان دختر توانمندی که خیال ستاره اپرا شدن را دارد، درس اپرا را نزد فانتوم (شبح) در زیرزمین اپراخانه پاریس آموزش میبیند. شبح پیوسته نقابی بر صورت دارد چون که نمیخواهد با برداشتن نقاب باعث ترس کریستیان شود و این به خاطر فریفتگی او به کریستیان است. ولی با آمدن جوانی به نام رائول رفیق دوران نوجوانی کریستیان همه چیز به هم میخورد. کریستیان دلباخته رائول میشود و تراژدی انتقام شبح شروع میشود.
در بخشی از رمان میخوانیم: اما زن بدون اینکه چیزی بگوید به پشت صحنه رفت و رائول او را دنبال کرد. او از راهرویی عبور کرد و شروع به بالا رفتن از پلهها کرد. رائول همچنان به دنبال او بود. در نهایت آنها به در کوچکی رسیدند و وقتی وارد آن شدند، روی سقف ساختمان بلندی بودند. شهر پاریس از آنجا نمایان بود. زن به نزدیکی یکی از لبههای سقف رفت و نقابش را برداشت. او کریستینا بود. رائول به سرعت نقابش را برداشت و گفت: …
بخوانید: ۷ رمان برگزیده جایزه من بوکر از سال ۲۰۰۰ به بعد
کتاب کافکا در کرانه
کتاب کافکا در کرانه رمانی از نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال ۲۰۰۲ به ژاپنی و در سال ۲۰۰۵ به انگلیسی منتشر شد. این رمان در فهرست ده کتاب برتر سال ۲۰۰۵ نشریه نیویورکر قرار گرفته است. موراکامی هنگام نوشتن کتاب کافکا در کرانه شبها سرگرم ترجمه ژاپنی تازهای از رمان ناتور دشت از سلینجر بود و میتوان رد پای هولدن کالفیلد (شخصیت اصلی کتاب ناتور دشت) را در شخصیت کافکا تامورا (شخصیت اصلی کتاب کافکا در کرانه) در بیاعتمادی به بزرگسالان درباره دروغهای زندگی و آگاهی لطیفش جست.
کتاب کافکا درکرانه روایتگر دو داستان موازی است که هیچ ارتباطی به هم ندارند اما در نقطهای به هم گره میخورند. کافکا تامورا و ساتورو ناکاتا دو شخصیت اصلی کتاب هستند که داستان آنها جداگانه روایت میشود. «کافکا تامورا» (که نام واقعی او برای خواننده مشخص نیست) پسر ۱۵ سالهی کتابخوانی است که با پدرش در توکیو زندگی میکند. کافکا به دلیل یک پیشگویی عجیب تصمیم میگیرد از خانه فرار کند و این شروع ماجراهای اوست. فصلهای فرد داستان مربوط به داستان کافکاست که از زبان خود او روایت میشود. فصلهای زوج مربوط به داستان دوم یعنی قصهی ناکاتا است.
داستان ناکاتا از زبان نویسنده و به صورت دانای کل (سوم شخص) روایت میشود. ناکاتا مرد مهربانی است که در یک حادثهی عجیب در کودکی به کما میرود، بعد از چند هفته از کما بیرون میآید، با این تفاوت که ناکاتا هوش طبیعیاش را از دست داده اما به جای آن توانایی صحبت کردن با گربهها را پیدا کرده است. او بعد از این حادثه تواناییهای دیگری هم پیدا کرده که در روند داستان، خواننده آنها را به تدریج کشف میکند. نقطهی عطف رمان تکمیل این دو قصه در نقطهای است که سایههای زندگی دو داستان بر دیگری دیده میشود. انگار از همان ابتدا این دو داستان به هم وصل و حتی تکمیل کنندهی هم بودند. موراکامی به شکلی این ارتباط و همبستگی را در کتاب کافکا در کرانه نشان میدهد.
فصلهای فردِ کتاب، داستان کافکا تامورا (که اسم اصلی او را نمیدانیم) است. زاویه دید این فصلها اول شخص و از زبان خود کافکا بیان میشود. او پسری ۱۵ ساله و کتابخوان است که تصمیم خودش را گرفته و میخواهد از خانه فرار کند. همراه پدر مجسمهساز خود زندگی میکند. مادر و خواهر بزرگترش هنگامی که او ۴ سال داشت از زندگی آنها بیرون رفتند و یکی از دلایل فرار کافکا از خانه این است که مادر و خواهرش را پیدا کند. دلیل دیگر فرار کافکا از خانه، نفرین پدرش است. (برای فاش نشدن داستان کتاب به این نفرین اشاره نخواهیم کرد.











