۷ داستان و رمان برای کودکانی با نیازهای ویژه

بازدید کننده محترم باید توجه داشته باشد که ممکن است بعضی از محصولات موجود در این پست به مرور زمان به دلیل مواردی نظیر ناموجود شدن آن در بازار، پایان تولید محصول و یا منقضی شدن تاریخ تولید، در فروشگاه تامین کننده ناموجود شود. در صورت پیشآمد چنین موضوعی، شما میتوانید به محصولات مشابه رجوع کنید.
درک اینکه همه انسانها ممکن است دچار ناتوانیها و نواقصی باشند شاید برای کودکان سخت باشد. کودکی که ناشنوا، نابینا یا دارای مشکل حرکتیست طبعا نسبت به دیگر همسالان خود نیازهای ویژهتری دارد که در حوزه آموزش و فرهنگ و سرگرمی و بازی باید به آنها توجه کرد. یکی از مواردی که جای خالی توجه به کودکانی با نیازهای ویژه دیده میشود بحث روایتهای داستانی و کتاب است.
مثلا کودکان نابینای ایرانی هنوز به بسیاری از متون و کتابها دسترسی ندارند و قصهخوانی برای کودکان ناشنوا چندان مورد توجه آموزش عمومی ما نیست. جدای از این همه کودکان تجربههای زندگی مسابهی ندارند و مثلا ممکن است به دلیل طبقه خانوادگی و اجتماعیای که در آم متولد شدهاند، چیزهای ناخوشایندی را تجربه کنند که دیگر همسالانشان اصلا خبری از آن ندارند. همه اینها میتواند دنیاهای کودکان را از همدیگر دور کند و باعث شود نتوانند ارتباط اجتماعی خوبی با هم برقرار کنند.
اما هستند نویسندگانی که در داستانها و رمانهایشان دقیقا کودکانی با نیازهای ویژه را مورد توجه قرار دادهاند و حتی جوایز ادبی خاصی هم بهاین منظور دایر شده و اهدا میشود. در این گزارش هفت رمان و داستان که توجهشان به این کودکان بوده و بیشترشان هم برگزیده جایزهای مثل جایزه کتاب اشنایدر شدهاند را به شما معرفی میکنیم.
کتاب رویای امانوئل
«رویای امانوئل» نوشته «لاری ان تامپسون» و به تصویرگری «سن کوالز» است. این کتاب درباره زندگی «امانوئل افوسویبوا»، دخترچهسوار معلول اهل کشور غنا است. وی با وجودی که به طور مادرزادی یک پا نداشت، توانست در رشته دوچرخهسواری پیشرفت کند و نقش زیادی در بهبود کیفیت زندگی معلولان کشور غنا از دید قانونی و اجتماعی داشت. این کتاب برنده جایزه کتاب اشنایدر شده است که سالانه به کتابهای کودکان و نوجوانان اهدا میشود که به زندگی معلولان جسمی میپردازد.
کتاب داستان واقعی زندگی امانوئل افوسویبوآست. پسری که از بدو تولد به دلیل مشکل مادرزادی یکی از پاهایش ناتوان است و به همین دلیل در میان اطرافیان طرد می شد. مادرش اسم او را امانوئل به معنای «خدا همیشه با ماست» گذاشت چرا که معتقد بود حضور او باعث دلگرمی زندگی اش می شود. نقص امانوئل باعث راکد شدن او نشد بلکه یک دلیل خوب برای تلاش و حرکت او به شمار آمد. او با وجود همین مسئله تمام انرژی خود را برای اثبات خویش به دیگران گذاشت و به یک قهرمان ملی تبدیل شد که تمام کشور و سرزمینش به او افتخار می کنند.
بخوانید: ۷ رمان مشهور از ادبیات شرق دور
کتاب پسر آفتاب
پِریِ ۱۱ ساله در زندان بزرگ شده است. او خلافی نکرده، اما مادرش، جسیکا، سالها پیش یک نفر را کشته است. وقتی دادستان جدید شهر باخبر میشود که یک پسربچه در زندان زندگی میکند، پری را به خانهی خودش میبرد. حالا پری از خانهاش، زندان، دور شده و تصمیم میگیرد از ماجرایی که مادرش به خاطر آن زندانی شده پرده بردارد؛ پری هرچه به حقیقت نزدیکتر میشود، متوجه میشود این نیروی عشق است که آدمها را منعطف میکند… اما آیا پری میتواند معنی واقعی «خانه» را به بقیه نشان بدهد؟ آیا مادرش از عمد کسی را کشته است؟
پری هرچه به حقیقت نزدیکتر میشود، متوجه میشود این نیروی عشق است که آدمها را منعطف میکند… اما آیا پری میتواند معنی واقعی «خانه» را به بقیه نشان بدهد؟ آیا مادرش از عمد کسی را کشته است؟ «گذشته را نمیشود پاک کرد و دوباره ترسیم کرد، اما به این معنی هم نیست که گذشته، آیندهی ما را تعریف میکند. این ما هستیم که میتوانیم آینده را هر طور میخواهیم شکل دهیم.» این یکی از چندین پیام مثبتی است که پسِ داستان «پسر آفتاب» وجود دارد.
بخوانید: ۷ رمان و قصه خواندنی از ادبیات اروپای شرقی
کتاب شجاع مثل تو
جیسون رینولدز نویسنده این کتاب، رمان پیش رو را برای نوجوانانی نوشته که حوصله کتابخواندن ندارند. خود این نویسنده هم مانند مخاطبانش حوصله خواندن داستانهای حوصلهسربر را ندارد. او اولین شعر خود را در ۹ سالگی سرود و پیش از چاپ اولین رمانش، شعرهای زیادی منتشر کرد. رمان «شجاع مثل تو» در سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ برنده جایزه کرکس، مدال افتخار اسکات کینگ و جایزه کتاب خانوادگی اشنایدر شد.
داستان این رمان درباره دختری نوجوان به نام جینی است که اصلاً توقع ندارد تابستان را در خانه روستایی پدربزرگ و مادربزرگ سپری کند اما حالا او و برادر کوچکترش ناچارند تابستان را در آن خانه بمانند و سخت کار کنند. جینی دختری یازده ساله است و باید مراقب ارنی هم باشد. غافلگیری بزرگ جینی و برادش زمانی است که راز بابابزرگ را متوجه میشوند و به علت اینکه چرا خودش را در یک اتاق پر از پرنده حبس کرده، پی میبرند…
سوالی که در ادامه برای دو نوجوان پیش میآید این است که چرا یک مرد نابینا باید هفتتیر داشته باشد؟ … رمان «شجاع مثل تو» در ۲۱ فصل نوشته شده است.
بخوانید: ۷ رمان انتخابی نشریه لوموند
کتاب مقررات
«مقررات» درباره دختری ۱۲ ساله به نام کاترین است که برادر هشت ساله او مبتلا به بیماری اوتیسم است. کارترین که از کارهای دیوید خجالت میکشد، مقرراتی برای او وضع میکند. مثلا این که موقع غذا خوردن دهانت را ببند یا اسباب بازیهایت را توی آکواریم نینداز. اما این وضع تا کی قابل تحمل است؟ سینتیا لرد متولد نیوهمپشایر آمریکا است. او از کودکی شعر میسروده و داستانپردازی میکرده. این نویسنده یک پسر و یک دختر دارد؛ در حالی که پسرش از بیماری اوتیسم رنج میبرد. رمان «مقررات» لرد برنده مدال افتخاری جایزه نیوبری شده است.
نویسنده با توجه به اینکه خود دارای فرزندی مبتلا به بیماری اوتیسم است، این داستان را به رشته تحریر در آورده است و هدف او کمک کردن به خانوادههایی است که دارای عضوی مبتلا به اوتیسم هستند تا درک آنها را نسبت به این بیماری و بیمار افزایش دهد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: «من هم دراز میکشم. سقف اتاقش معمولی است، سفید ساده، با یک چراغ معمولی در وسط و دو قاب که مثل علامت سوال وارونه هستند. فکر میکنم خانم بومن به این قلابها گلدان آویزان کرده بود. کریستی میپرسد: این پسری که عکسش را کشیده بودی میبینی؟ شانههایم را تکان میدهم: دوست ندارم با هیچکدام از بچههای مدرسه یا کلیسا تنهایی بیرون بروم چون همیشه دیوید هم هست. با این حرفهایی که میزنم بهتر است لال بشوم.»
بخوانید: ۸ رمان نامزد و برگزیده جایزه ادبی بوک بروز
کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی
کتاب «در انتظار یک زندگی طبیعی» داستان دختر نوجوانی است به نام ادی که به همراه مادرش، مومرز، برای زندگی در یک کاراوان کوچک به محلهای جدید نقل مکان میکنند. پیش از این، آنها یک خانواده ی پنج نفره بودند و ادی و مادرش، به همراه ناپدری و دو خواهر ناتنی اش زندگی میکردند. اما بیمسئولیتی مادر در نگهداری از ادی و دو خواهرش سبب جدا شدن آنها میشود.
با جدایی آنها بار زندگی بر دوش ادی میافتد. مادر ادی فقط دوست دارد تلویزیون تماشا کند و در اینترنت پرسه بزند و گاهی چند روز او را تنها رها میکند و ناپدید میشود. ادی که مادرش را دوست دارد، تلاش میکند این خانوادهی دونفری را حفظ کند و اشتباههای او را از دیگران مخفی میکند. ادی در آرزوی یک زندگی طبیعی است، اما شیوهی زندگی مادرش هرگز به زندگی طبیعی نمیانجامد. سرانجام راز ادی بر ملا میشود و پلیس او را از مادرش میگیرد. ادی مدتی را با پدربزرگ و مادر بزرگش سر میکند و سرانجام ناپدری که پدری متعهد است به همراه نامزدش حضانت او را بر عهده میگیرند و ادی به آرزویش میرسد.
ادی قصه در انتظار یک زندگی طبیعی است، اما شیوه زندگی مادرش «همه یا هیچ» است. یک روز جشن و غذای فراوان و روز دیگر قابلمههای خالی و تنهایی برای ادی. «همه یا هیچ» هرگز به زندگی طبیعی نمیرسد، ولی ادی امیدش را برای رسیدن به آرزویش از دست نمیدهد.
بخوانید: ۸ رمان برتر نویسندگان سوئدی در بازار
کتاب رویای دویدن
کتاب رویای دویدن، رمانی نوشته وندلین ون درانن است که اولین بار در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. جسیکا پس از این که در یک سانحه رانندگی یکی از پاهایش را از دست داد، فکر میکند که زندگیاش به پایان رسیده و خبر اینکه در آینده خواهد توانست با پای مصنوعی دوباره راه برود نیز در حال او تأثیری ندارد. زمانی که تمام زندگی کسی در دویدن خلاصه میشود، راه رفتن دوباره با پای مصنوعی چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟
پس از مدتی، دختری به نام رزا وارد زندگی جسیکا میشود که قرار است درسهایی که از آنها عقب افتاده را به او آموزش دهد. با پیشروی داستان، رابطه ی پرفراز و فرود اما صمیمانهای میان این دو شکل میگیرد. جسیکا با حمایت خانواده، دوستان، مربی و هم تیمیهایش ممکن است دوباره بتواند در مسابقه دو شرکت کند. اما اکنون این موضوع، دیگر برای جسیکا کافی نیست. او نمیخواهد که فقط از خط پایان بگذرد بلکه میخواهد رزا نیز در این اتفاق با او شریک باشد.
در بخشی از رمان آمده است: زندگیام به پایان رسیده بود. کابوس یک واقعیت تلخ، پشت رویاهای ناشی از مورفین جا خوش کرده بود. واقعیتی که نمیتوانستم با آن روبهرو شوم. با گریه دوباره خودم را میخواباندم، آرزو میکردم، التماس میکردم، دعا میکردم که از این کابوس بیدار شوم و ببینم همهچیز خواب بوده، اما همیشه این کابوس بود که بیدارم میکرد. مادرم آهسته میگفت: «هیس س س! اوضاع خوب میشه.» اما چشمانش سرخ و ورمکرده بود و میدانستم خودش هم چیزی را که میگوید باور ندارد. پدرم، قصهی دیگری بود.
حتی سعی نمیکرد به من دروغ بگوید. چه فایدهای داشت؟ او معنی این اوضاع را میدانست. امیدهایم، رویاهایم، زندگیام… به پایان رسیده بود. تنها کسی که انگار هیچ احساسی نداشت دکتر ولز(۱) بود. گفت: «سلام جسیکا(۲).» نمیدانستم روز بود یا شب. دومین روز بود یا اولین. ـ حالت چطوره؟ فقط به او خیره شدم. چه باید میگفتم؟ این که خوبم؟! نگاهی به پروندهی من انداخت: «خب، بیا یه نگاهی بندازیم، باشه؟» ملافه را از روی تنم کنار زد و من خودم را رو در روی واقعیت دیدم. پای راستم از زانو به پایین قطع شده بود. بدون قوزک. بدون ساق. فقط رانم بود و زانوی باندپیچی شدهام.
بخوانید: ۷ کتاب جمعوجور برای وقتی که حس خواندن رمان بلند را نداریم
کتاب ماهیها پرواز میکنند
کتاب «ماهیها پرواز میکنند» نوشتهی «لیندا ماللی هانت» و ترجمهی «پروین علیپور» و مخصوص کودک و نوجوانان نگاشته شده است. «برندهی جایزهی اشنایدر ۲۰۱۶»، «برندهی جایزهی بادبادک بلورین ۲۰۱۵»، «پرفروشترین کتاب آمازون در زمینهی ناتوانیها»، «کتاب برگزیدهی بارنز اَند نوبل دربارهی قُلدری» و «کتاب ماه، و نیز کتاب سال، به انتخاب آمازون» از جمله جوایزی است که این کتاب کسب کرده است. در توضیحات پشت جلد کتاب آمده است: «اَلای نیکرسون دختری است که در کلاس ششم درس میخواند.
الای مشکل خواندن دارد. اما هربار که به مدرسهی جدیدی وارد میشود، با دردسرهایی که درست میکند، ناتوانیاش را در خواندن از دید همه پنهان میکند، او از شنیدن لقب “کُندذهن”، “دیر آمونه” و “احمق” به تنگ آمده، ولی میترسد از کسی کمک بخواهد. فکر میکند: چه فایده؟ مگر خنگی هم درمان دارد؟ آیا نابغههایی مانند انیشتن، ادیسون، داوینچی، والت دیسنی، چرچیل و… که در کودکی به آنها لقب کُندذهن، بیاستعداد و غیرخلاق داده بودند، مثل قهرمان داستان ما، “دیسلکی” یا “خوانشپریشی” نداشتند؟» در قسمتی از داستان میخوانیم: «تراویس دست به کاری میزند که بابا سفارش کرده است هرگز نکند! پولش را رو میکند! البته پولش مثل پول آدمها معمولی نیست، بلکه یک دسته اسکناس است که با بندی کشی بسته شده است.» این کتاب را «نشر چشمه» منتشر کرده است.
در خیالم، فیلم تخیّلیای جان میگیرد، که در آن نام خانوادگیمان با چراغ نئون، در ویترین تعمیرگاه جدید تراویس روشن میشود! بهجز آن، فیلم تخیّلی دیگری هم هست! فیلمی از خوشحالیام، از کتاب خواندنم، از انجام کارهای هنریام، و تلاشی که میکنم تا جای خاصّم را در دنیا پیدا کنم. اما این تصویر ذهنی، از دفترِ طراحی چیزهای غیرممکنم، سر درنمیآورند! چون میدانم آنها دیگر جزء غیرممکنها نیستند، و واقعاً پیش میآیند.
پشتم را به برادر بزرگم تکیه میدهم و دستهایش را روی شانههایم احساس میکنم. در همان حال که به بالا نگاه میکنم و محوِ نوری میشوم که از پنجره میتابد، کمکم صداهای برادرم و آقای دانیلز ضعیف و ضعیفتر میشوند. از این به بعد، همهچیز، جور دیگری میشود؛ جوری متفاوت! درست مثل آنکه، پرندهها بتوانند شنا کنند، و ماهیها بتوانند پرواز کنند! از این به بعد، غیرممکن، ممکن میشود.