معرفی کتاب بیگانه اثر آلبر کامو
آلبر کامو (۱۹۶۰ – ۱۹۱۳) نویسنده و فیلسوف مشهور فرانسوی است که بیشتر با اثر معروفش «بیگانه» شناخته میشود. بیگانه (به فرانسوی: L’Étranger) نام رمانی از آلبر کامو است که در سال ۱۹۴۲ در انتشارات معروف گالیمار منتشر شد و متن آن از اصلیترین آثار فلسفهی اگزیستانسیالیسم به شمار میآید.
این کتاب داستان یک مرد درونگرا به نام مرسو را تعریف میکند که مرتکب قتلی میشود و در سلول زندان در انتظار اعدام خویش است. داستان در دههی ۳۰ در الجزایر رخ میدهد.
کامو در مقدمهای بر این رمان مینویسد: دیرگاهی است که من رمان «بیگانه» را در یک جمله که گمان نمیکنم زیاد خلاف عرف باشد، خلاصه کردهام: «در جامعهی ما هر کس که در تدفین مادر نگرید، خطر اعدام تهدیدش میکند.» منظور این است که فقط بگویم قهرمان داستان از آن رو محکوم به اعدام شد که در بازی معهود مشارکت نداشت. در این معنی از جامعه خود بیگانه است و از متن برکنار؛ در پیرامون زندگی شخصی، تنها و در جستجوی لذتهای تن سرگردان. از این رو خوانندگان او را خودباختهای یافتهاند دستخوش امواج.
این کتاب را میتوانید از دیجی کالا تهیه کنید.
«بیگانه» احتمالا شناختهشدهترین رمان کامو به شمار میآید. مورسو (Meursault)، کارمند فرانسوی اهل الجزیره است که از دروغ گفتن خودداری میکند. او از طریق تلگرام متوجه مرگ مادرش میشود. رفتار مورسو در مراسم خاکسپاری، خوردن قهوه و سیگار کشیدن او، بعدها به ضررش تمام شده و به علاوه هنگامیکه به اتهام قتل یک مرد عرب تحت تعقیب است، علیه او استفاده میشود.
آلبر کامو صاحب آثاری در زمینهی رمان، نمایشنامه، مقالات و یادداشتها است. پشت و رو؛ عیش؛ کالیگولا؛ بیگانه؛ افسانهی سیزیف؛ سوءتفاهم؛ طاعون؛ حکومت نظامی؛ عادلها؛ طاغی؛ سقوط؛ تبعید و پادشاهی؛ تسخیرشدگان و مرگ خوش عنوانهایی از این آثار هستند. «مرگ خوش»، اثری از کامو است که ده سال پس از مرگ او در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. گفتنی است آلبر کامو در سال ۱۹۵۷ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. رمان «بیگانه» با ترجمه جلال آلاحمد و علیاصغر خبرهزاده از سوی انتشارات «نگاه» منتشر و وارد بازار کتاب شده است.
این کتاب را میتوانید از دیجی کالا تهیه کنید.
بخشهایی از این رمان را با هم میخوانیم:
– آدم ها یک بار عمیقاً عاشق می شوند، چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند، امّا بعد از همان یک بار، ترس ها آنقدر عمیق می شوند که عشق، دیگر دور می ایستد…
– از آن لحظه که یاد گرفتم خاطرات گذشته را دوباره زنده کنم، دیگر هیچ چیز مرا کسل نمیکرد.آنوقت فهمیدم مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد، میتواند بی هیچ رنجی، صد سال در زندان بماند، چون آنقدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود…
– غالباً فکر میکردم که اگر مجبورم میکردند در تنه درخت خشکی زندگی کنم و در آنجا هیچ مشغولیتی جز نگاه کردن به آسمان بالای سرم نداشته باشم، آنوقت هم کم کم عادت میکردم. آنجا هم به انتظار گذشتن پرندگان و یا به انتظار ملاقات ابرها، وقت خود را میگذراندم، مثل اینجا در زندان که منتظر دیدن کراوت های عجیب وکیلم هستم و همانطور که در دنیای آزاد، روز شماری میکردم که شنبه فرا برسد و اندام ماری را در آغوش بکشم … درست که فکر کردم، من در تنه یک درخت خشک نبودم و بدبختتر از من هم پیدا میشد، وانگهی، این یکی از عقاید مادرم بود و آن را غالباً تکرار میکرد که «انسان، بالاخره به همه چیز عادت میکند».
این کتاب را میتوانید از دیجی کالا تهیه کنید.